از چلچراغ
داستان ما و مهران مدیری، داستانی طول و دراز و پر از عشق و نفرت است. داستانی عاشقانه که سال پیش پس از آن برنامة نقطه چینِ هجو نمایندگان، به سردی گرایید. آن قدر سرد که گفتوگوی علی میرمیرانی با مدیری را به بایگانی سپردیم. نقطهچین همچنان پخش میشد و چلچراغ هم همچنان منتشر میشد. ما همچنان مدیری را دوست داشتیم، همچنان سیامک انصاری را تحسین میکردیم، اما از این نقطهچین حرص میخوردیم:
به هر حال مهران مدیری یک پدیده است. شاید محبوبترین چهره سینما و تلویزیون (با حفظ حقوق هدیه تهرانی و محمدرضا گلزار) این مصاحبه باقیمانده از سه چهار ماه پیش را اینجا بخوانید. متعلق به دورانی که چلچراغ و مدیری هنوز خاطرخواه هم بودند!
------------------------------
گفت وگو با مهران مدیری
من خیلی زیاد گریه میکنم
گفت وگویی که الان، یعنی در خرداد 83 چاپ شده، در دی ماه 82 انجام شده بود. در یک روز سرد زمستانی و در حالی که نقطهچین تازه پخشش شروع شده بود با مهران مدیری به گفت وگو نشستم اما حکایت در پایان آن گفت وگو پایان نیافت. مدتی خودم در چلچراغ نبودم و مدتی بعد هم بعضی بخشهای سریال نقطهچین چلچراغ را واداشت تا نقدهایی بر کار مدیری بنویسد که گلایههایی هم گویا ایجاد کرد.
ما همیشه در چلچراغ سعی کردهایم نسبت به اتفاقات پیرامونی بیتفاوت نباشیم. مدیری و سریال نقطهچین هم از این قاعده مستثنی نبودهاند. آن زمان که بارها و به دفعات از پاورچین دفاع کردیم و آن زمان که مدیری را چهره برتر عرصه طنز تلویزیونی دانستیم این حق را برای خود محفوظ میدانستیم که اگر زمانی کاری را هم نپسندیم، عقیدهمان را ابراز کنیم. به هر حال، آن ماجرا همان روزها و در همان بحثها تمام شد. حالا اما گفتوگویی را به چاپ میسپاریم که به نقطهچین و قوت و ضعف آن به بحثهای متنی و فرامتنی آن مربوط نمیشود. گفت وگویی است با مهران مدیری راجع به خودِ مهران مدیری. او را نسبت به سه سال پیش که گفت و گوی مفصلی با هم داشتیم کم حرفتر و تودارتر دیدم. این روند در دیدارهای گاه و بیگاه این چند ساله مشهود بود و در مصاحبه نیز رخ نموده است. توضیح بیشتر لازم نیست. باید مصاحبه را خواند.
علیمیرمیرانی ali@ 40cherahg.com
- <آری دل مرد بیصدا میشکند!
مصرعی را خواندی که راجع به آن نمیشود حرف زد. ممنوع است. این اتفاق شاید بارها برای ما در طول زندگی بیفتد. بعضیها در سیر کاریشان درگیر این اتفاق میشوند بعضیها هم در زندگی خصوصیشان. من چیزی در مورد کارم به ذهنم رسید ه قابل گفتن نیست!
- بر هیچ گوشهای از زندگی مهران مدیری لکی نیفتاده تا در دلش جراحت و چرکی بنشاند؟
همه ما در زندگی مسائلی داریم که دقیقاً منجر به همین چیزی میشود که شما گفتید. زیاده. زیاد. خیلیها را خودمان مقصریم خیلیها را بقیه اما به نظرم آن لکه تیره غمانگیز مربوط به مسائلی میشود که آدمها خودشان با خودشان دارند. من همیشه سعی کردهام این لکه تیره را نداشته باشم.
- آخرین بار که گریه کردی؟
من خیلی زیاد گریه میکنم. آخرینش در یادآوریِ از دست دادن پدرم بود که چهارسال از فوتش میگذرد.
- شکست؟
شکست برای من وجود ندارد. همیشه این بیت سعدی را میگویم: به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل / که گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم» دردهای من نگفتنی است. دردهای من نهفتنی است!»
من یک روزی میخواهم هر چیز را که تا به حال نگفتهام بگویم. اما گمانم باید هنرمند دردش را در آثارش نشان بدهد. از قدیم میگویند آن که میگرید یک درد دارد آن که میخندد هزار درد. من هم شاید یک روزی در یک اثری یا آثاری آن را بیشتر توضیح بدهم.
- آیا اهالی طنز و خنده آدمهای سطحیتری هستند؟
من تعریف خودم ر دارم. شاید تعریف عام این باشد اما من فکر میکنم اهل طنز نگاه عمیقتری دارند. اینها جزئیاتی را میبینند که از دید آدمهای معمولی فراتر است. اینها از جدیت گذشتهاند تا به این مرز رسیدهاند. هر چیز جدی گفتنش سادهتر است.
- میدانم که دغدغه هنرداری، دغدغه تئاتر. بازیگر کارهای قطبالدین صادقی بودهای، الان هم گاهی دلت هوای آن کارها را میکند اما در واقعیت آن چه که من میبینم این کارهای روتین شبانه است این نود قسمتیها ... به خودِ هنرمندت چند میدهی؟
از بیست به خودم چهار میدهم. چیزهایی که در ذهن دارم تا آنها را که روزی بسازم خیلی متفاوتند ابزار بخشی از آن حرفها هم تئاتر است. منتها مدام از من این طور کار خواستهاند. دیگر افتادهام در این ورطه. هر بار که خواستهام وقفهای بیاندازم نشده، برای همین هم شانزده نمره کم آوردهام میخواهم از این به بعد به آن نمراتِ گرفته نشده بپردازم.
- تا به حال با بغض، خندیدهای؟
بله. یادم هست که چطور بود. اما بگذار نگویم.
- تو چرا حرفهای برای نگفتنت بیشتر از حرفهای برای گفتنت، است؟
شاید یک تجربه شخصی است. تجربهای که به من میگوید باید کمتر حرف بزنم. این که آدمها راجع به خودشان زیاد توضیح میهند نشاندهنده این نیست که خیلی میدانند.
- اما من میگویم شاید محافظه کار شدهای که کمتر حرف میزنی؟
نه این جوری نیست. کاری که من میکنم نوک پیکانش روابط آدمهاست. سراغ مسائل سیاسی و اقتصادی کمتر میروم چون اساساً و اصولاً اعتقادی به سیاست ندارم. وقتی به روابط آدمها میپردازی دلیلی برای محافظهکاری نداری.
- آدمی که این قدر میگوید بگذار نگویم اید در روابطش با بقیه آدمها دچار محافظه کاری شده.
باز هم نه. فقط این نیست.
- فقط این نیست، یعنی یک بخشی همین است.
بله. یک بخشی همین است که میگویی. به هر حال ما یک رفتار خاصی برای زندگی کردن داریم. بخشی از این خصوصیات باطنی است. ما اغلب هم را درک نمیکنیم. درکها کامل نیست و معمولاً دیر و سخت به وجود میآید. برای همین کلی شایعه پیرامون آدمهاست. شایعاتی که آدمها را داغون میکند. بعضی وقتها میخواهی بیایی و خودت را ثابت کنی اما به این نتیجه میرسی که بگویی هر چه میخواهند بگویند من اهمیت نمیدهم. من همینم که هستم. بالاخره روزی حقیقت ماجرا روشن خواهد شد.
- گفتی داغون.چقدر آدم داغونیهستی؟
داغونِ داغون نمیشه گفت اما این آتش نهفته که در سینه من است. خورشید شعلهایست که در آسمان فتاد.»
- <غروب نزدیکه. همین جور که این آفتابِ کم رنگِ و کش اومده زمستون افتاده تهِ نگات به این فکر کن که الان نقش قهرمان فیلمهای وسترن رو داری که آخرین هفتتیرکشیشون مونده. هفت تیر رو بکشن و خلاص! حالا حست رو بگو.
آخرین هفتتیرکشی وجود ندارد. آخرین نه. (مکث طولانی) چه جوری بگویم...
- همین، جور فارسی بگو من متوجه میشوم!
این هفتتیرکشی یک حس خاص پشت خودش دارد. این که چطور بکشی. این که چه کسی را نشانه بروی. این که بعد از نشانهروی چقدر از این کارت خوشحال یا غمگین بشوی.
- آخرِ سیگارت است. حالا فکر کن نقش رئیس پارتیزانها را داری که همه افرادش را از دست داده و الان از تپه روبهرو، قوای نازی میآیند او را بگیرند و او تنها به این فکر میکند که آخرین ته سیگارش را توی گلهای زیر پایش خاموش کند.
این حس برایم آشناست. میفهمم چه میگویی اما میخواهم در مورد من این طور نباشد. چطور تعبیر کنم حرف شما را ... چطور تعبیر کنم آخر ... توضیح بده.
- آدم نوستالژیکی هستی؟
بله. نوستالژیکم.
- نوستالژی چه چیزهایی را داشتهای؟
هنوز جذابترین خیال پردازیهایم در زندگی به دوران کودکیام بر میگردد خیلی هم زیبا نیستند اما نمیدانم چرا مدام به آن سمت میرم ... به سمت ... به سمت کوچه باغهای اراک ... تمام فامیلهایم در شهرستان. نسلی که وقتی من بچه بودم آنها میانسال بودند و الان همه پیر شدهاند ... بعضیهایشان از دنیا رفتهاند ... واقعاً نمیدانم چرا مدام ذهنم میروم به آن سمت ... مدام دلم تنگ میشود ... میخواهم برگردم به همان فضاها و آن آدمها و آن قدیم ... شاید ... شاید اولین فرصتی که دست بدهد بروم توی همان فامیل قدیم. بروم توی همان مکانها. در این یک سال اخیر این میل خیلی در من زیاد شده.
- این <>» چرا هیچ وقت دست نمیدهد؟
خب. مشغله کاری است. فقط همین. من خیلی به خودم کم میرسم. کار هم خیلی فشرده است میگویند از بین میروی، از دست داده میشوی باید به خودت برسی
- در این خود را از دست دادن، چه چیزی به دست میآوری؟
چیزی به دست نمیآورم. حواسم پرت است. هی سیگار ... هی کار... هی شب نخوابیدن. هی به خودت میگویی از شنبه تغییرش میدهم...
- اما این شنبه هیچ وقت نمیرسد، نه؟
بله. یک دفعه میبینی چهار تا مریضی هم آمده. باید این فرصت را آدم ایجاد کند.
- در این ایجاد نشدنِ فرصت صریح و دقیق بگو پول کجای ماجرا میایستد؟
پول برای ...
- ببین میدانم که پول برای زندگی لازم است...
نه. نه ... میخواهم بگویم که پول واقعاً برای یک رفاه نسبی خوب است. دنبال ویلا و خانه بزرگ نبودهام. تعریفم از پول این است که نیازمند نباشم و بتوانم به بقیه هم کمک کنم. چون این کمک کردن بسیار بسیار لذتبخش است.
- الان چقدر از این عملهای لذت بخش انجام میدهی.
تا آنجا که بتوانم انجام میدهم. سعیام را میکنم.
- چرا یک بار به خودت نمیگویی کات؟ نمیگویی کات تا بروی به آن اولین فرصت» منتظرم که این کار تمام شود. دیگر انرژی ندارم. دیگر توان کار نود قسمتی ندارم این کار را هم دارم با بدبختی پیش میبرم. دیگر انرژی فکری و جسمی این حجم تولید را ندارم. این آخرین کار این جوری من است. دیگر آخری.
- زخم؟
خوشبختانه عمیقش را در زندگی نداشتهام.
- خراش سطحی چطور؟
چرا این را داشتهام اما چیزی که بتواند کمرم را بشکند نه.
- یک چیزی که خراش انداخته توی زندگیت را حالا و امروز با من و خواننده ما قسمت کن.
باور کن نمیتوانم بگویم. تو آدم را مدام به سمت این نگفتنیها هل میدهی.
- یک روز در اواخر دهه شصت میلادی یک ثروتمند آمریکایی در فرودگاه قاهره پیاده شد و آنجا چون پول خرد نداشت یک بچه روزنامهفروش از ده روزنامهای که داشت یکی را مجانی به او داد. این ثروتمند دید آن بچه یک دهم کل داراییش را آسان به او بخشید. رفت آمریکا و نیمی از دارایی را برای آن بچه فرستاد. چنین حسی را در زندگی داشتهای؟
همه اهمیت زندگی به همین حسی است که تو میگویی. زندگی در عین آن پیچیدگی که گفتم به همین سادگی است. اهمیتش و ارزشش در دریا دل بودن است در دل به دریا زدن است. نه فقط در مسائل مالی. دل به دریا زدن در مورد همه چیز. در زندگی باید دل بزرگی داشت. میشود از کنارخیلی چیزها با یک لبخند ساده گذشت. این لبخند به آدم آرامش میدهد و نمیگذارد زخم در زندگی عمیق شود.
- آخرین شعری که شنیدهای و جذبت کرده و به ذهنت تلنگر زده چه بوده؟
سلاخی میگریست به قناری کوچکی دل باخته بود!
- در زندگی بیشتر سلاخ بودهای یا قناری؟
راستش ... سلاخ!
- چقدر در زندگی سلاخی شدهای؟
خیلی زیاد. زیاد سلاخی شدهام. میدانی ... گفتن رنجها کمتر کمک میکند به بزرگی آدم. من فکر میکنم زیباترین چیزی که ... زیباترین چهرهای و عمیقترین چهرهای که پیش رویم است چهره ژان والژان است. ژان والژان با تمام آن زندگی سخت هرگز سختیها را به هیچ کس نمبهترین شکل هم همین است. نمیخواهم از زخمها و رنجهایم بگویم شاید بخشی از آنها را با خودم به گور ببرم.
- بخش ژان والژانیِ زندگیات چقدر گاری از روی پیرمردهای ناتوان بلند کرده، هر چند که الان بیشتر شهردار مادلن هستی تا ژان والژان!
(میخندد)... من خودم را با والژان مقایسه نمیکنم اما زخمها و دردها و سختیها برای من هم زیاد وجود داشته است. خیلی زیاد در این سالها با من بوده است.
- دیگه از شهر سرود تک سواری نمیاد / دیگه مهتاب نمیاد کرم شبتاب نمیاد / برکت از کومه رفت / رستم از شاهنومه رفت
من کاملاً با شما موافقم. ولی نباید خیلی غصه خورد. (مکث طولانی) هر لحظه از تاریخ مدام این شعر قابل عوض شدن است بنابراین نباید غصه خورد.
- این آدمی که میگوید نباید غصه خورد، خودش چقدر غصهمند است؟
خیلی اهل غصه خوردن نیستم. اما اگر بخواهم از غصهمندی بگویم... چطور بگویم؟
- با درصد بگو!
هفتاد درصد
- سی درصد باقی چیست؟
راستش صد درصد است. من اصلاً به آن سیدرصد باقی فکر نمیکنم.
- نمیخواهی این درصد را تغییر بدهی؟
نه. در جهان همه چیز جای خودش است. هر کس به اندازه بضاعت و توان و آی کیواش زندگی میکند. شاید با این حرف مخالف باشی اما تجربه این را به من ثابت کرده. کمتر پیش میآید که واقعاً به آدم ظلم بشود. ما قادریم آن چه را که میخواهیم انجام بدهیم و به آن برسیم.
- مهران مدیری واقعاً همان جایی است که باید میبوده؟
من به اندازه بضاعت خودم حضور دارم.
- نود درصد مردم یا میگویند کمتر از حقشان گرفتهاند یا حداکثر میگویند سرجای خودشان هستند چرا کسی نمیگوید به چیزی که رسیده بیشتر از حقش است؟
من نمیگویم امکانات نیست که من اینجاهستم. من میگویم با امکانات هم از این بیشتر نیستم.
- وقتی به استاد دانشگاهی بر میخوری که دکترای ملخک اتم دارد، هزار سال درس خوانده، هشتصد تا دود چراغ خورده و الان با اضافهکاری صد و بیست و دو هزار و چهارصد تومن حقوق میگیرد چه حسی پیدا میکنی؟
خب این سر جای خودش نیست. در این مثال واقعاً سرجای خودش نیست. او باید ماهی یک میلیون و دویست هزار دلار بگیرد.
- این را که خودم هم میدانم. میپرسم وقتی خودت را با او قیاس میکنی چه حسی داری؟
خب... این یک مسأله دیگر است (مکث طولانی) خب ... این یک مسأله مالی ست. صرفاً مالی.
- نه، من ده تا وجه دیگر را میگویم. مثلاً شهرت.
خب این اقتضای شغل من است.
- تمام اقتضائات را در نظر بگیر و بگو.
آره. اینم هست. کار من سختی خودش را دارد. فشار شدید روانی دارد. آن آقا هم سختیها و خوشیهای خودش را دارد. نباید این شکلی مقایسه کرد. در شرایط نابهسامان همه شرایطشان بد است.
- تصور کن این مصاحبه چاپ شده و شما نه به عنوان مهران مدیری، که به عنوان خواننده این پاسخ را میخوانی، واقعاً راجع به مدیری چه قضاوت خواهی کرد؟
این چیزی که من گفتم به نظر شما حرف بدی بود؟ خوب نیست؟
- به نظر من اصلاً عالیه. گل! اما سؤال من چیز دیگریست. شما چه میگویی؟
هر شغلی مشکلات خودش را دارد. شاید مدرک یکی سیکل باشد از یک جراح مغز بیشتر در بیاورد این هیچ. اما باید در نظر گرفت هر شغل گرفتاری خودش را دارد و قابل قیاس نیست.
- من الان یک نقل قولی از سعید پورصمیمی میکنم و برعکس...
آقا من حرفم را پس گرفتم!
- بگذار بگویم! او همین مثال من را زد و گفت بعضیها خیلی زحمت کشیدهاند اما کمتر از ما بازیگرها درآمد دارند یا شناخته شده هستند.
شاید بعد از این مصاحبه به این ماجرا کامل فکر کردم و شاید حالا بعداً حرفم تغییر کند. من روی حرفهایم دگم نیستم. آدم باید به خیلی چیزها فکر کند.
------------------------------------------------
تک چهره های سال بی رونق:
....
اتفاق دیگر خوانندگی رسمی مهران مدیری بود.او که قبلاً چند شمه کوچک از هنر خوانندگی اش را به معرض نمایش گذاشته بود رسماًکنسرت برگزار کرد و به همه نشان داد یک نفر می تواند
طنز ترین و با مزه ترین فیلم ها را بسازد اما موسیقی اش کلاسیک و اتو کشیده باشد.
مهران مدیری با دو چهره کاملا متفاوت ظاهر شد
در حالی که تعدادی از مردم در خانه سریال پاورچین می دیدیدند و می خندیدند تعداد دیگری در سالن میلاد در صندلی ها فرورفته بودند و آرام به موسیقی گوش می دادند
این را هم باید بگویم که نتیجه کنسرت نشان داد مردم چهره سینمایی و تلویزیونی او را به مراتب بیشتر دوست دارند.
با تشکر از کتایون عزیز برای ارسال این مطلب
سلام ... نمی دونم این ضعفی که ازش حرف می زنن کجا بوده ! به مردم میخوان القا کنن که مهران مدیری خواننده خوبی نیست !!!
سلام
امیدوارم آدمهایی که به کنسرت مهران مدیری نرفتن و این مطالب غرض ورزانه رو میخونن زود باور نکن و باز امیدوارم که اهل اینترنت و وب لاگ هم باشن تا اصل ماجرا رو بفهمن...
به امید پیروزی برای مهران مدیری
سلام..... منم با علیرضا موافقم !!! زورچپونی می خوان به مردم ضعف داشتن کنسرت رو بخورونند!!! قربونت!!!
سلام.ممنونم که مطلبو گذاشتی توی وبلاگ.اما راستش بر خلاف سایر دوستانی که نظر دادن من فکر می کنم چلچراغ سعی داره حسن نیتشو نشون بده.شاید هم اشتباه می کنم.نمی دونم... اما از خوندن این مطلب هیچ احساس بدی پیدا نمی کنم.موفق باشی
سلام.منم با نظر گلنوش جان موافقم.این مطلب حس خاصی رو القا نمی کنه.اما اگر بخوایم واقع بینانه نگاه کنیم اصلا؛ نمی شه کار موسیقی آقای مدیری رو با کارهای تلویزیونی ویا سینماییش مقایسه کرد.ما باید تمرین کنیم و یا اینکه یاد گرفته باشیم که باید بتونیم یک شخص رو در چندین موقعیت ببینیم و هیچ گاه توی ذهن خودمون کسی رو توی چیزی کلیشه نکنیم .مطمئنا؛ اگه اینجوری بشه آمادگی پذیرش و دیدن هر چیزی رو داریم و اندیشه و جنبه ی خودمون بالا می ره...در ضمن همینطور هم میشه اینو پذیرفت که اگر آقای مدیری خواننده بود ونه بازیگر و برای تفنن می اومد بازی می کرد مطمئنا ممکن بود مثل الان همه کارشو نپذیرن و حتی درصد زیادی از مردم شدیدا؛ نقدش کنن.
اما من در هر دو صورت آقای مدیری رو دوست دارم و براش همیشه آرزوی موفقیت دارم
در هر زمینه ای
سلام دوست عزیزم:
چلچراغ به نکته ی جالبی اشاره کرده ، و فکر میکنم خاطرنشان کردن مطلبی که بدان اشاره نموده است و اهمیت
آن بیشتر از خط آخر مطلب به چشم می آید و مورد نظرنگارنده بوده است .
اینکه مهران مدیری عزیز علاوه بر توانایی در حیطه ی طنز ، میتواند در زمینه های دیگر استعدادهایش هم مردم را به سوی خود جلب کند و به همین علت میتوان او را تک چهره ی امسال نامید.
و اینکه او در زمینه ی کاملا متفاوتی (اجرای کنسرت با موسیقی کلاسیک) به شناساندن جنبه های دیگر شخصیتی
و هنری خود به مردم پرداخته بود ، برای مردم و به خصوص عده ای که با شخصیت او و خود او کمتر آشنایی داشتند ، نامانوس و غریبه بود، کسانی که گمان میبرند تنها باید او را بر صفحه ی محدود تلویزیون ببینند تا ساعاتی آنان را سرگرم کند و به قول نگارنده ی چلچراغ بخنداند....
خوشحالم و خوشحالیم که مهران مدیری عزیز با جسارت برگزاری کنسرت زیبایش ، بیش از همه و بیش از افکارسطحی نگران ، خواست خود را بهتر و بیشتر به دوستدارانش وحتی مردمی که او را فقط با طنزهایش می شناسند معرفی کند و بشناساند..
مهران مدیری با کنسرت باشکوهش به آن قسمت از شخصیت پنهان و دوست داشتنی و تا به امروز منزوی شده اش ، بها داد...
مهران مدیری بالاخره و بعد از سالها اینطور خواست که آنطور که خود میخواهد همراه با دیگر تواناییها و نگرشهایش "مهران مدیری" باشد و شناخته شود.....
ما همین مهران مدیری را با تمامی این صداقت بی همتایش دوست داریم و دوست خواهیم داشت
با هر گوشه ای از هنر او و در هر کجای دنیا...
سلام... منم کاملا با نظر علیرضا موافقم یک عده آدم که چه عرض کنم {...} میخوان این کار رو بکنن
سلام ... من برخلاف نظر دوستان مینویسم که چلچراغ منظور بدی نداشته ! البته من اینطور برداشت کردم ! این مطلب در مقابل مطلب مجله اتفاق نو خیلی ناچیزه !!! این مشخصه که مهران مدیری در طنز موفق تر از خوانندگی و کنسرت دادنه ! علتش هم معلومه ! ۱۲ ساله داره طنز کار میکنه ! و برای اولین بار کنسرت داده ! خوب معلومه که مردم طنزشو بیشتر قبول دارن تا خوانندگیشو ...
سلام به همه دوستان .ببخشید که اینجا جواب میدم.
اول اینکه باید بگم به نظر من هم این مطلب نسبت به مطالب سایر روزنامه ها و مجلات بسیار بهتر بود .نظر شخصی من اینه که میشه گفت حتی چلچراغ در این مطلب یه جورایی از کنسرت مدیری تعریف کرده(هر چند گذشته چلچراغ خیلی برای ما تاریکه)اما این مطلب خدایشش به نفع مدیری نوشته شده علاوه بر اینکه اونو جز چهره های سال معرفی کرده.
البته نظر همه دوستان محترمه. و از همه شما ممنونم که اینجا برام کامنت گذاشتین
سلام....
من هیچ حرف بی حساب و توهین آمیزی در این مطلب ندیدم . حتی از صداقت قلمش خوشم اومد. مرسی که این متن رو گذاشتی تا ما هم بخوانیم... چقدر هم دیر آپدیت کردی دلم برات تنگ شده بود....
سلام.ببخشید دیر نظر دادم. کامپیوترم مشکل داشت. خب منم با علیرضا موافقم وواقعا من که خودم توی کنسرت بودم همچین ضعف شدیدی رو نفهمیدم. وبه نظرم خیلی هم عالی بود. مردم ما زورکی میخوان بگن مهران مدیری به درد این کار نمیخوره و باید خودش رو کنار بکشه .ولی اونجوری که من توی وبلاگ ها نظرسنجی ها رو بررسی کردم همه گفتن کنسرت عالی بوده ...........
سلام الهه جان:
مهران بهترین و بزرگترین هنرمند ایران در تمام زمینه هاست. راستی شمارش معکوس هم داره شروع میشه.مهران با برنامه زیبا و جدیدش(جایزه بزرگ ) به خونه هامون میاد.دلم براش شده یه ذره.
راستی برات مدتیه یه میل زدم.یه سوال داشتم.لطف کن زود جواب بده.ممنون.
سلام
به نظر من هم این مطلب بد نبود. فکر میکنم چلچراغ پرچم صلح رو بالا برده!
سلام .. انقدر تعصبی قضاوت نکنید . حالا روزنامه ها با مدیری لجن مردم چی؟ دوستای من که کنسرتشو رفته بودن هیچکدوم راضی نبودن .... مدیری استاد مسلمه طنزه ولی تو اجرای زنده موسیقی مشکل داره که اونم طبیعیه و به مرور زمان حل میشه
چهره ادما همیشه اونی نیست که نشون میدن
سلام
وبلاگت خیلی باحال بود
اگه خواستی یه فیلم از شیشه هایی که هیچوقت کثیف نمی شن (محصول نانو تکنولوژی) ببینی یه سری به وبلاگ من بزن
شاید سال دیگه اصلا خونه تکونی نکنیم
به دوستاتون هم بگین
قربانت سعید
salam elahe jan webloge besyar gashangi dari
faghat chera berooz nakardei? va dar morede jayezeye
bozorg chizi naneveshti
؟
montazere matalebe jadidat hastim.
rasti sale no ham mobarak.
سالی شیرین و پر بار لبریز از شادمانی و سرشار از زیبایی ها رو برات آرزومندم. امید که سبزه ی 7 سین دلت همیشه سبز باشه و نسیم بهاری لبخند رو واست به ارمغان بیاره. سال نو مبارک
سلام
دوست عزیز
سایت خوبی داری موفق باشی
در صورت امکان به کاریکاتور لینک بدین در ضمن اگر عکس مهران را داری ارسال کن می خوام یه کاریکاتور مشد بکشم
ممنون
سوادخوبی ندارم اگه این به دست آقا مدیری میرسه احتیاچ دارم به زنگ شون ۰۹۳۷۳۴۹۶۳۸۰مرسی از لطف بی پایان شما