درباره دوستی با ((مهران مدیری ))

روزنامه ایران - یکشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۳. صفحه خانه دوست کجاست؟( مصاحبه از منصور ضابطیان)

درباره دوستی با ((مهران مدیری ))

در این مجموعه گفت و گوها ٬عادت دارم پیش از مصاحبه ٬ کودکی هر کس را پیش خودم تجسم کنم . اما درباره شما چند ساعتی است که دارم با خودم کلنجار میروم و به هیچ نتیجه ای نمیرسم . کودکی شما برایم غیر قابل تصور است .

چرا نتوانستید درباره من به تصور خاصی برسید ؟

 

نمیدانم . خیال میکنم از زمان تولد تا الآن همین شکلی بوده اید !

 

کودکی من ٬ برایم از ۵ سالگی قابل یادآوریست . پیش از آن را به یاد ندارم . آن چیزهایی که در ذهنم به صورت یک لکه مانده یک خانه دو طبقه کوچولو و معمولی است . طبقه پایین زندگی میکردیم و طبقه بالا میهمانخانه بود . مهمترین وسیله در آن اتاق ٬ یک پیانو بود ٬ تعداد زیادی صفحه کلاسیک و مقدار زیادی هم کتاب.

 

این ها مال چه کسی بود ؟

 

مال برادرم که از من خیلی بزرگتر بود . کودکی من شبیه بچه های دیگر نبود . دوست داشتم توی آن اتاق بنشینم و کتاب ها را ورق بزنم ٬ اسم هایشان را حفظ کنم و عکس هایشان را نگاه کنم . یک روز یکی از دوستان برادرم به شوخی از من پرسید آیا این کتاب را خوانده ای ٬ گفتم بله . بعد یک کتاب را نشان داد و گفت : این اسمش چیست ؟ من بلافاصله گفتم : فلسفه هگل .او تعجب کرد که من چطور اسم جنین کتابی را توانسته ام ادا کنم . به او گفتم این که چیزی نیست ٬ تازه من میدانم که چه چیزی توی آن نوشته شده وشروع کردم به صورت طوطی وار چیزهایی که در ذهنم ماند بود را برایش تعریف کردم .

 

برادرتان چه کار میکرد؟

 

او رشته اش زیست شناسی بود و همین باعث شد که من به زیست شناسی هم علاقمند شوم و کتاب های زیادی در این زمینه بخوانم. بخصوص در زمینه زندگی حیوانات و کتاب های داروین و...این علاقه هنوز هم در زندگی ام مانده و یکی از بهترین ساعات زندگی ام ساعت هایی است که فیلم های مستند حیوانات را میبینم.

 

شیطان که نبودید !

 

چرا ٬ شیطنت های خاص خودم را داشتم . چندین بار سرم شکست . کودکی من ٬ کودکی محض نبود . انگار به چیزی که در ذهنم میگذشت آگاه بودم . هر چیزی را که یک بار میدیدم یا میخواندم در ذهنم ثبت میشد .خواب هایم کاملا سورئال بود . پنهان از برادرم میرفتم سر کتاب هایش ٬ چندتایی کتاب داشت از سالوادور دالی که من آنها را خیلی دوست داشتم و شب خوابشان را میدیدم.

 

این وضعیت اطرافیان تان را نگران نمیکرد ؟

 

برای چی باید این اتفاق می افتاد ؟

 

آخر همان طور که یک آدم بزرگ اداهای بچگانه در بیاورد ٬ طبیعی نیست٬ بچه را هم که به نقاشی های دالی علاقمند است را باید برد پیش دکتر!

 

نه ٬ این نگرانی زمانیست که توی رفتار آدم تاثیر گذارد . من رفتار عجیب و غریبی نداشتم.

 

ولی باید دوستان تان خیلی خاص بوده باشند ؟

 

دوستان زیادی نداشتم و احساس تنهایی میکردم . چون در آن دوره و در آن منطقه اصلا عجیب بود که کسی اسم دالی را هم شنیده باشد یا مثل من سمفونی پنجم مالر را از حفظ باشد .

 

کجا زندگی میکردید ؟

 

میدان بروجردی . در جنوب تهران.

 

واقعا ؟! یک پیانو در میدان بروجردی ؟ باورم نمیشود !

 

اتفاقا صدای همسایه ها در آمده بود که این چه سر و صدایی است که صبح تا شب از خانه شما بیرون میاید. مخصوصا اینکه او همیشه یا شوپن میزد یا باخ و یا راخمانینف . برای همین من هم وقتی توی کوچه با بچه ها تیله بازی و لاستیک بازی میکردم مثل بقیه بودم اما وقتی به میهمانخانه میامدم و وارد دنیای دوست داشتنی خودم میشدم ٬ احساس تنهایی میکردم ٬ چون هیچکدام از آن دوست ها آن چیزها را نمیفهمیدند .

این تنهایی تا کی ادامه پیدا کرد؟

 

تا همین الآن که اینجا نشسته ام .

 

یعنی هنوز نتوانسته اید کسی را پیدا کنید که هگل و دالی و باخ را بفهمد؟

 

نه ٬ منظورم از تنهایی این نیست . الأن خیلی ها را میشناسم که این چیزها را بیشتر از من میفهمند ولی باز هم احساس تنهایی میکنم . این تنهایی در دوران دبیرستان هم ادامه پیدا کرد . هر چند دوستانی هم در این دوران داشتم.

 

فصل مشترکتان با آنها چه بود ؟

 

هیچ چی ٬ در حد فوتبال ٬ در حد درس نخواندن ٬ در حد مثل هم نمرات افتضاح گرفتن ٬ اسم روی معلمها گذاشتن ٬ فرار کردن از مدرسه و ... راستش با کسی نمیتوانستم درباره اینکه چه چیزی دوست دارم صحبت کنم .

 

یار غار هم داشتید ؟

 

نه ... نداشتم .

 

اسم قدیمی ترین دوستتان را به یاد دارید؟

 

آره ... ولی باید خیلی فکر کنم.

 

چطور ؟ کسی که در کودکی فلسفه هگل را حفظ میکرده ٬ قاعدتا باید حافظه خوبی داشته باشد .

 

یادم آمد ... سیامک بود که خیلی با هم نزدیک بودیم و امیر ٬ همین ها...

 

توی مدرسه احتمالا از آنهایی بودید که با بد جنسی تمام یک کاری میکرده و میانداخته گردن دیگران ... نگویید نه !

 

اتفاقا کاملا اشتباه میکنید.من هنوز کارنامه های دوران مدرسه ام را دارم و همین طور پرونده های محرمانه ای که برایمان درست میکردند توی تمام سالهایش نوشته: فعال است ٬ با هوش است و مدیر است .

 

این ربطی به اسم فامیلتان که نداشت ؟

 

نه ٬ واقعا همین طور بود . یعنی همیشه من بودم که میگفتم چی بازی کنیم و یا چه جوری بازی کنیم . رئیس پلیسه یا آدم دزده من بودم .

 

ولی آد خوب الزاما شما نبودید ؟

 

نه ... اما برعکس آنچه شما میگویید من اغلب مواقع گناه ها را گردن خودم میگرفتم . خیلی از موارد وقتی یکی لو میرفت ٬ من همه چیز را قبول میکردم و میگفتم گناهکار من هستم . این حس هنوز هم در من مانده و هیچ وقت عادت ندارم که راز کسی را فاش کنم .

 

رازهای خودتان چی ؟ رازهایتان را به راحتی برای دیگران میگویید؟

 

نه ٬ اصلا چون من آدمی که همواره دوست داشتم در کنارم باشد هیچ وقت وجود نداشته ٬ برای همین رازهایم سر بسته مانده .

 

شما خیلی شجاعید ؟

 

چطور؟!

 

معمولا آدم های متاهل از گفتن چنین حرفی پرهیز میکنند.

 

نه ٬ حرفی کلی من اصلا راجع به زندگی زناشویی نیست ٬ راجع به رابطه خودم است با اجتماع .

 

خب ٬ چطور کسی که اینقدر در اجتماع ٬تنها و منزوی است میتواند برنامه ای بسازد که میلیون ها نفر را به پای تلویزیون بنشاند ؟

 

شاید یکی از دلایل گرفتن برنامه های ما ٬ تنهایی و خود محوری من است . من تفکرات خودم را میسازم . منظورم محتوای برنامه نیست . ساختار برنامه و جنس بازی خودم . خیلی وقت ها ٬ در طول تاریخ آدم هایی که تنهایی شخصی شان بیشتر است ٬ توانسته اند آثار اجتماعی بهتری خلق کنند.

این ((خود محوری)) که میگویید در زندگی تان هم هست؟در زندگی هم این ((من)) تان اینقدر قوی است ؟

بله ٬ بسیار قوی است .

و این ٬ شما را به عنوان یک آدم خودستا یا خودشیفته به دیگران معرفی نمی کند؟

نه٬ چون به شدت همراه با فروتنی و خواستن نظر دیگران است. من نظرم را خیلی محترمانه میگویم و دیگران به دو دلیل آن را قبول می کنند . یا اینکه درست می گویم و یا اینکه می خواهند دل من را نشکنند. من در کار مشورت می کنم اما به قول اطرافیانم تهش کار خودم را می کنم . شاید اسم این کار خودشیفتگی نباشد ٬ اما من دوست دارم تصمیم نهایی را خودم بگیرم.

این باعث دلگیری دوستان تان نمی شود ؟

نه ٬ چون از راهش بوده .

راهش چه بوده ؟ فرمولش را می گویید ؟

نه ٬ چون تعریف خاصی برایش ندارم . من نظرم را می گویم و نظر دیگران را می پرسم و بعد بر اساس یک جمعبندی تصمیم می گیرم .

تا دوره دبیرستان درباره دوستان تان صحبت کردید ٬ بعد از آن چه اتفاقی افتاد ؟ شکل دوستی هایتان از کجا به بعد تغییر کرد؟

از وقتی وارد تئاتر شدم . طیف دوستانم عوض شد .

از دوستان آن دوره کسی را به یاد دارید ؟

بله ٬ بهروز سلیمی و همسرش لیلا حیدری که به کانادا رفتند ٬ علی آقا محسنی و عارف برهمن دوستان دوره اولی بودند که تئاتر را با هم شروع کردیم.

مهم ترین نمایش آن دوران را هم به خاطر ما آورید؟

بله ٬ کاری که خیلی مورد استقبال قرار گرفت ٬ کاری برای کودکان به اسم پلنگ نادان بود.

حتما شما نقش پلنگ را بازی می کردید ؟

نه ٬ من خارپشت بودم .

این دوستی ها ادامه پیدا کرد؟

تا اندازه ای ٬ اما رفته رفته شکل کاری من در تئاتر عوض شد و طبیعی است که دوستان جدیدی پیدا کنم. کسانی مثل محسن حاج یوسفس و علی حریری . بعد به رادیو رفتم و باز طیف دوستانم عوض شد . اینجا دیگر دوستانم به تفکرات من نزدیک تر بودند.

با چه کسانی دوست بودید؟

کسانی مثل احمد آقالو ٬ میکاییل شهرستانی ٬ مجید حمزه ٬ علی عمرانی ٬ رضا عمرانی ٬ محمد عمرانی ٬ رضا کاووسی ٬ صدرالدین شجره ٬ بهزاد فراهانی ٬ ثریا قاسمی و ... یک دفعه همه چیز عوض شد و آدمها این شکلی شدند و دوستی ها ادامه پیدا کرد تا تلویزیون.

برایم جالب است ٬ شما که صدا پیشه بوده اید ٬ چطور در اجرای تلویزیونی صدایتان از خودتان جلوتر نمی افتد؟

این آگاهانه است. چون جلو افتادن صدا غلط است . صدا پیشه ها اغلب اسیر صدایشان هستند و آنقدر درگیر این مسئله می شوند که به بازی شان لطمه می خورد . من آگاهانه مواظب بودم که این اتفاق نیفتد. من با صدای خودم حرف میزنم .

وقتی کارهای تلویزیونی شما را در این فاصله ۱۰-۱۲ ساله نگاه می کنم ٬ میبینم که معمولا با آدمهای ثابتی کار کرده اید . به نظر میرسد بیشتر از آنکه مسئله حرفه ای بودن آدمها توجه داشته باشید ٬ به توانایی آنها در برقراری یک رابطه دوستانه توجه دارید ؟

این حرف شما درست است ٬ اما یک روتوش میخواهد . من مثلا دنبال یک فیلمبردار حرفه ای به معنای تلویزیونی اش نیستم ٬ نه به این خاطر که دوست دارم او دوست من باشد ٬ بلکه به این دلیل که این نوع کار آدم خاص خودش را میخواهد . البته این را به عنوان مثال میگویم ٬ چون اصلا فیلمبردارهای کارهای ما حرفه ای هستند. این کار به خاطر بداهه اش آدم خاص خودش را میخواهد . آدمی که هوش این را داشته باشد که بداند الان باید در یک صحنه بداهه چه کار کند .

درباره بازیگران هم همین طور است ؟

بله ٬ این کار بازیگران خاص خودش را هم میخواهد . خیلی از بازیگران حرفه ای نمی توانند این کار را بکنند. یکی به خاطر فشار زیاد کار و دیگر به خاطر بداهه گویی اش.

اگر یکی از دوستان قدیمی تان بیاید و از شما یک نقش بخواهد و شما هم بدانید که او بازیگر خوبی نیست ٬ به اونقشی محول میکنید؟ژ

نه٬ دوستی در این مسئله نقشی ندارد . من اگر دوست خوبی باشم ٬ باید آبرویش را حفظ کنم . من سعی میکنم او را کنار خودم نگه دارم ٬ اما کار دیگری به او بدهم . این طوری هم آبروی ا حفظ میشود و هم آبروی خودم .

اگر قرار باشد یک فهرست کوچک از دوستان فعلی تان ارائه بدهید ٬ این فهرست نام چه کسانی را در بر میگیرد ؟

علیرضا عصار ٬ فردین خلعتبری ٬ بهرام طالقانی ٬ ساعد هدایتی ٬ مجید و حمید آقا گلیان ٬ محسن چگینی ... ایبته این فهرست میتواند یک فهرست ۳۰۰-۴۰۰ نفره باشد ٬ اما کسانی که بیشتر با هم هستیم ٬ همانهایی هستند که گفتم .

اما وقتی بیشتر بغض میکنید و می خواهید گریه کنید ٬ بین این آدمها کسی هست که فقط پیش او بروید ؟

بله هست ٬ اما اجازه بدهید اسمش را نبرم .

چرا ؟ این یک راز است یا یک استراتژی ؟

نه ٬ یک استراتژیست . این جوری هیچ کس ناراحت نمیشود . چرا باید کسی را ناراحت کنم ؟ آدمها مجموعه ای از نقطه ضعفها و نقطه های قدرت هستند . باید آنها را همان طور که هستند قبول کرد و دنبال آزار دادنشان نبود .

با این دیدگاه ٬ خود شما هم مجموعه ای از ضعفها و قدرتها هستید . قدرتتان را روی صفحه تلویزیون دیده ایم ٬ اما صادقانه بگویید بزرگ تین ضعف تان چیست ؟

نمی دانم این چیزی که میگویم ضعف است یا نه ٬ ولی بهر حال خصوصیتی است که اطرافیانم را آزار میدهد . من اصلا آدم اجتماعی نیستم . به شدت درونگرام و به شدت از جمع ٬ شلوغی و شادی گریزانم. نگاه اغلب مردم به من این طور است که آدم بسیار شاد و شنگول و بذله گو و حاضر جوابی هستم ٬ ولی اصلا این طور نیست . تنهایی را بیشتر دوست دارم و اصلا طاقت هیاهو و شلوغی را ندارم .

توی یک جمع میتوانید جوک تعریف کنید ؟

شوخی میکنید ؟ جوک تعریف کنم ؟! محال است بتوانم چنین کاری انجام دهم. اصلا تا دوره نوجوانی فکر میکردم ٬ شاد بودن ٬ آواز خواندن و هر کاری که آدم را سرخوش نشان دهد ٬ کاری است به شدت جلف . به نظرم هیچ چیز از بهتر از متانت نبود.

خب ٬این تفکر چطور تغییر کرد ؟

هنوز تغییر اساسی نکرده است . فقط شکلش عوض شده . حالا به نظرم شادی ٬ جلف بودن و سبک بودن نیست و آدم متین الزاما آدمی نیست که نگوید و نخندد! به این نتیجه رسیده ام که شادی اساسا یک چیز درونی است و میتوان متین بود و در عین حال از درون شاد بود و احساس خوشبختی کرد.

شما میل دارید ؟

به چی میل دارم ؟... آهان منظورتان ای میل است ؟

بله

بله . دارم٬ ولی حفظ نیستم. روی یک کارتی است که در خانه است ٬ اما سایت دارم .

آدرسش را حفظ هستید ؟

بله٬ www.modiri.net روی آن جایی هم برای فرستادن ای میل هست .

چقدر خوشحال شدم وقتی گفتید درباره زیست شناسی و زندگی جانوران اطلاعات زیادی دارید . مدتی است دنبال جواب این پرسش هستم که تفاوت سوسمار و تمساح در چیست ؟

شاید خیلی دقیق نتوانم به این سوال جواب دهم ٬ چون خیلی علمی است . ولی به نظرم میرسد سوسمار گونه ای از خزندگان است که پوزه بلندتری نسبت به تمساح یا کروکودیل دارد.

اگر شما یک سوسمار بودید ٬ چه کسی را می خوردید ؟

احتمالا غذای خودم را می خوردم ٬ ماهی و پرنده و این جور چیزها ... من هنوز مجبور نیستم کسی را بخورم.